داستان - پیرمرد و دختر

ساخت وبلاگ

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!

برنامه ریزی درسی کنکوری ها در عید نوروز - نکات مهم...
ما را در سایت برنامه ریزی درسی کنکوری ها در عید نوروز - نکات مهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9angizesh7 بازدید : 38 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 8:44